وقتی خیال روی شما از سرم گذشت
ردِّ قلم ز پیکره ی دفترم گذشت
از التهاب و شکوه نگاه ، مات
تا عطر عاشقی ز مشام دلم گذشت
مست از عبور عطر ،دلم روی دست باد
گیسو فشاند و حوریه وار از برم گذشت
دل را که باد برد و مرا بی هوا گذاشت
هوش از سرم ربوده شدو ردِّ سر گذشت،
ما را کشاند سوی حریمی که سالها
در آرزوی دیدن آن عمرمان گذشت
بی هوش و مست و غزل خوان ، رمیده دل
دیدم که پرده پرده حجاب از پرم گذشت
پر باز شد به گنبد زهرا نشانتان
تصویرکردنش، ز توان قلم گذشت
تنها ،سکوت کرده نشستم ، رها ز غیر
آفات عشق بود و مرا مغتنم گذشت
تا راز سر به مُهر بماند میان مان
با کس نگویم آنچه به ما در حرم گذشت...