روز اول
آسمان سرد و زمین سرد ، دل من سرد و دلت سرد و همه عالم و آدم دلسرد...
بال دل باز کنم، حاجت پرواز کنم ،قفل قفس را به سر انگشت پرم ناز کنم ،از تو مدد گیرم و در اوج زمان ها و مکان ها ،ملکوتِ ملک و ملکِ ملک را به یکی لحظه به هم بند زنم ،با دل آشفته ی عاشق همه را یکسره پیوند زنم ،بعد به چشمان تو لبخند زنم ،آه کشم ،از دل خود تا دل تو راه کشم ،بال سپیدم به در سوخته ی دود گرفته ،در افروخته ی شرمزده ،در و گل میخ گه بر جان تو آزرم زده ،در بیت تو ،تو ای ماه کشم...آه کشم...آه کشم ...
به نگاهی نگران ،غرق غمی تلخ و گران ، دور و جدا از دگران ، باز گشایم در و آهسته و در اوج ادب ،سوخته دل ،سوخته لب،سو خته پر ،سوخته روزم شده شب،پای گذارم به حریم حرم عشق ،به دریای صفا و کرم و عشق ،به دلواپسی مغتنم عشق ،به آسودگی از درد و غم عشق ،به آغوش تو مادر ،به آرامش چشمان تو ای عشق مصور ،به امواج سرآسوده به درگاه پیمبر ، به تو ای برده دل از حضرت حیدر، به آغوش تو مادر...