باز لبخند زده خورشید
بر چهره ی ماه
باز بر چیده سبد ستاره را
تا شامگاه
باز یک غنچه ی نور
بر سر شاخه ای از عشق دمید
باز عطرش به تن آدمیان
جان بخشید
باغ دید روی گلش
ناگهان
سفره ی گلخانه ی خود را بر چید
******
گل ما "فاطمه " است
عطر او بوی گلاب
چهره اش چون زرِ ناب
و نرویید گلی
در گلستان وجود
تا بماند نا یاب
دست پر مهر پدر
چون "محمد "(ص)به سرش
شیره ی جان ِ"خدیجه "شد گوارای تنش
فاطمه "ام ابیها "بود از بهر پدر
سوره ی "کوثر"به نامش
ساقی کوثر هم او
******
آن زمانی که گل ما
زباران محبت "علی"سیراب شد
بر دامن او جوانه ها زد زعشق
غنچه ها رویید
عالَم گلستان شد از او
چون که این بار علی "میراب"شد
یازده گل
یازده بلبل به آواز آمدند
یازده نور
یازده خورشید با ناز آمدند
******
باز باید دم فرو بندم
قلم را بشکنم
من چه گویم فاطمه این است و آن
یک کلام باید نوشت:
"فاطمه ،فاطمه است"