loading...
روستای چهلخانه
آخرین ارسال های انجمن
mohammad بازدید : 2 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (0)

امام باقر (عليه السلام) : همانا امر به معروف و نهي از منكر راه پيامبران و شيوۀ صالحان است كه به واسطۀ آن واجبات ديگر به پا داشته مي شود . به وسيلۀ آن پيشه ها روا و حلال، ستمها برطرف و زمين آباد مي شود. دشمنان به واسطۀ اين فريضه مجبور به انصاف شده و امر (دين و دنيا) استوار مي شود.
دفاع مقدس هشت سالۀ ‌ما كه پرتوي از شگفت جنگ يك روزۀ عاشوراي 61 بود، مردان مردي را به خود ديد كه تاريخ با همۀ ديرپاي اش، جز در برهه اي كوتاه، به خود نديده بود. بيشتر انسان هايي كه ياور درد بودند و قرين رنج و آشناي زخم، با تركش و گلوله و خمپاره، انسي عجيب داشتند و هماره با آتش و انفجار و خون هم آغوشي مي كردند و در لحظه لحظه اين مراحل به نيكويي هر چه تمام تر «امر به معروف» مي كردند و زيباترين روش هاي «نهي از منكر» را به كار مي بستند و با رفتار حكيمانه خويش در عمل معروف را تبليغ مي كردند و از منكر تبري مي جستند و احكام نوراني و انسان­ساز اسلام را پاس مي داشتند. در اين جا به ذكر چند خاطره در اين خصوص مي پردازيم.

امر به معروف و نهی از منكر در کلام شهیدان سردار شهيد «سيدمحمد صنيع خاني» به مسائل فردي و اجتماعي اهميت زيادي قائل بود. او علاوه بر رعايت آداب و اخلاق اسلامي در همۀ زمينه ها به اين مسائل اهميت ويژه اي مي داد. 
يادم نمي رود، سال 65 دشمن اقدام به بمباران هوايي كرد و جمع زيادي از اهالي محلّه را به خاك و خون كشيد. به خاطر ويران شدن خانه و كاشانه ام و مشاهدۀ آن صحنه هاي دلخراش، به اصرار و توصيۀ دوستانم تصميم گرفتم دست زن و بچه­ را بگيرم و چند روزي به مشهد مقدس سفر كنم. دلم نبود كه شهر را ترك كنم ولي باور كنيد آن صحنه هر لحظه در پيش چشمم تكرار مي شد، ياد گلها يي كه پرپر شدند، هر لحظه آزرده خاطرم مي كرد. به همين دليل ساك و وسايلم را برداشتم و آهنگ سفر كردم، سيّد شاهد ماجرا بود، نگاهي به من انداخت و گفت: «فلاني! حالا كه مي خواهي بروي، برو ولي صبر كن تا هوا تاريك شود و هنگام شب شهر را ترك كن تا مردم نگويند:‌ بله، فلاني هم گذاشت و رفت!»
او با اين حرف چنان مرا تحت تأثير قرار داد كه ساكم را به گوشه­اي انداختم و براي هميشه در شهر ماندم. (1)

امر به معروف و نهی از منكر در سیره عملی و کلام شهیدانيكي از دوستان شهيد «سيد رضي رضوي» (2) مي گفت: ايشان مدتي مسئول ستاد سوخت شهرستان اردبيل بودند. يكي از افراد فاميل از تهران آمده بود. موقع برگشتن از سيد رضي كوپن بنزين خواست. او براي اينكه ناراحتش نكند، دست در جيب كرده كوپني بيرون آورد و گفت: «اين يكي را بگير؛ اما بدون بقيه مال خودم نيست و از آن بيت المال است.» 
يك بار ديگر در دفتر كارش بوديم كه يكي از آشنايان با جسارت گفت: «سيد رضي هم كه مسئول شده، خيرش به مانرسيد!» وي با خونسردي گفت: «من مي توانم همۀ اين كوپن ها  را بدهم و كسي هم سرزنش نكند؛ اما هراسم از روز حساب است. دوستان من حتماً عذر مرا مي پذيرند؛ چون كه روز جزا نمي توانند به دادم برسند.»(3)
... هنوز «سيد علي» از من جدا نشده بود كه گفت: داداش اين جا يه خبرهايي هست. مثل اينكه همراه غذاهايي كه سرو شده، دارن به مسافران مشروب مي دن. 
گفتم: حالا مي خواهي چه كار كني؟
با شناختي كه از او داشتم، مي دانستم ساكت نمي نشيند. خودش هم بسيجي بود و حدود سي چهل ماهي توي جبهه ها  فعاليت كرده بود. گفت: «من اجازه نمي دهم اينجا كسي مشروب بخورد. خارج باشه! ما همه ايراني هستيم و مسلمان.» 
البته كسي از مسافران تقاضاي مشروب نكرده بود؛ بلكه همراه غذاها بود. سيدعلي موضوع را با نمايندۀ ايران در فرودگاه ايتاليا در ميان گذاشت. آن بندۀ خدا هم با اتفاق سيدعلي، فوري دست به كار شدند و مشروبات همراه غذا را جمع آوري كردند و از بوفه خواستند كه اين قلم غذا را حذف كند. لحظاتي گذشت تا اين كه برادرم، با يكي دو بسته بيسكويت و آبميوه آمد. از نظر غذا هم احتياط مي كرديم و سعي ما اين بود كه اين جور جاها از غذاي گوشتي استفاده نكنيم. وقتي سيدعلي اين كار را كرد، خيلي خوشحال شدم؛ 
چون مي ديدم كه بسيجي همه جا بسيجي است. (4)

روش هاي نهي از منكر در جبههاگر كسي غيبت مي كرد، به عنوان نهي از منكر، همان جا با چفيه او را بسته و بيست ضربه شلاق مي زدند. 
نحوۀ ديگر آويختن به سقف چادر بود؛ كه بعد از فرود آمدن ضربات شلاّق و بعد يك پارچ آب سرد روي سرش خالي مي كردند. 
يا بدون مقدمه روي سرش مي ريختند و تا آنجا كه مي خورد او را مي زدند!
كسي كه تمام غذاي ظرف خود را نخورده بود به ده ضربه شلاّق محكوم مي شد. 
اگر كسي بيش از سه روز با برادر رزمنده­ اش قهر يا سرسنگين بود و سلام نمي كرد و يا از زبان نيش­دار مزاح استفاده مي كرد نيز به ده ضربه شلاق محكوم مي شد. 
تعبير «سرما نخوري» در برخورد با كسي كه دكمۀ يقه ­اش را به عمد يا سهو باز گذاشته بود. 
گفتن عبارت كنايه ­آميز «برادرها! ديگر صحبتي ندارند؟!» توسط شهردار در موقع جمع كردن سفره خطاب به كساني كه سر سفره حرف مي زدند.
خواندن مصرع «بني آدم اعضاي يكديگرند» براي دو نفر كه با هم بگو مگويشان شده بود. 
عطسه كردن در ميان صحبتها ي برادري كه احتمال غيبت در آن مي رفت و نيز ترك سنگر بدون هيچ سخني، به عنوان اعتراض. (5)

پی نوشت ها :
1) با ياران سپيده/ محمد خامه­يار/ ص74
2) جانشين گردان آرپي جي تيپ 9 لشگر31 عاشورا
3) روايت سي مرغ/ ص 106
4) آخرين نگاه/ ص118
5) فرهنگ جبهه(آداب و رسوم/2) ،ص29و30

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
دراین وب سایت دوست داریم برای دوستان ومردمان خونگرم روستای چهلخانه محفلی گرم صمیمی آماد کرد باشیم با تشکر از انتخاب شما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 234
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 95
  • بازدید کلی : 16,460