loading...
روستای چهلخانه
آخرین ارسال های انجمن
mohammad بازدید : 0 شنبه 17 اسفند 1392 نظرات (0)

 

یاس پیامبر

از گفتار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به فاطمه سلام الله علیها به خوبی روشن می شود که علاقه آن حضرت به دخترش فاطمه بیش از محبت یک پدر نسبت به دخترش بوده. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)دختران دیگری هم داشتند، اما درباره آنها نگفتند " بضعة منی" یا"روحی التربین جنبی"و یا"احب الناس الی"و امثال این...

امام صادق (علیه السلام) فرمودند :رسول خدا فاطمه را بسیار  می بوسید، عایشه از این کار پیغمبر ناراحت شده و بر آن حضرت ایراد می گرفت.

 

 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)می فرمود :ای عایشه هنگامی که به معراج رفتم داخل بهشت شده و جبرئیل مرا نزدیک درخت طوبی برد و از میوه ی آن به من داد، نطفه فاطمه از آن میوه بهشتی است، من هر زمان فاطمه را می بوسم، بوی درخت طوبی را از او استشمام می کنم.

عایشه می گوید: پیغمبر را می دیدم که هرگاه فاطمه نزد او می آمد، برمی خاست و او را در برگرفته می بوسید و در جای خود می نشانید.

عایشه به پیغمبر می گفت این چه کاری است که می کنی؟ می فرمود: ای عایشه! هرگاه مشتاق بهشت می شوم گلوی فاطمه را می بوسم.

 و باز از عایشه نقل شده که می گفت: ازمردان نزد پیغمبر محبوبتر از علی نبود و از زنان کسی را بیشتر از فاطمه دوست نداشت.

واز حدیث های جالب از قاضی ابومحمدکوفی از امام صادق علیه السلام روایت کرده که چون آیه شریفه "لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم"(سوره نور آیه 63)نازل شد و بدین وسیله دستور آمد که مسلمانان پیغمبر را به نام نخوانند، بلکه او را به عنوان "یارسول الله"و"یا ایها النبی" صدا بزنند.

فاطمه سلام الله علیها گوید: من دیگر جرئت نکردم پدرم را صدا بزنم، طبق دستور گفتم: یارسول الله.

یکی دوبار این جمله را تکرار کردم دیدم پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من روگردانده وبار سوم رو به من کرد و گفت: ای فاطمه! این آیه درباره تو و خاندان و نسل تو نازل نشده، زیرا تو از من هستی و من از تو هستم.

 این آیه درباره ی جفاپیشگان و تندخویان از قریش – آنها که فخرفروش و متکبر هستند – نازل شده، اما تو همان گونه مرا به عنوان "پدر"صدا بزن که آن نام، دلم را زنده می کند و بیشتر مورد خشنودی و رضایت پروردگار است.

از ام سلمه نقل شده که گوید: هنگامی که پیغمبر مرا مامور خدمتگزاری و سرپرستی فاطمه سلام الله علیها کرد. من خود را از هرجهت برای انجام این کار آماده کردم، ولی به خدا سوگند، فاطمه از من با ادب تر بود.

شیخ طوسی در کتاب امالی به سند خود از عایشه روایت کرده که گوید: من کسی را در گفتار شبیه تر از فاطمه سلام الله علیها به رسول خدا صلی الله علیه و آله ندیدم.

چون هنگام رحلت رسول خدا رسید فاطمه بر آن حضرت وارد شد ورسول خدا صلی الله علیه و آله آهسته با او سخن گفت ، فاطمه گریان شد و سپس، خندید.

عایشه گفت: من تعجب کردم و پیش خودم گفتم، من فاطمه را برترین زنان می دانستم ،اما اکنون دانستم که او نیز مانند زنان دیگر است، زیرا در حالی که می گرید، ناگهان می خندد!

این حالت را از او پرسیدم؟ فاطمه سلام الله علیها گفت: اگر علت را بگویم، آنوقت راز رسول خدا فاش می شود. این ماجرا گذشت و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت فرمود دوباره آن حالت را از فاطمه سلام الله علیها پرسیدم، و او در جواب گفت: اول به من خبر مرگ خود را دادند و من گریان شدم و در بار دوم به من خبر دادند که نخستین کسی که از خاندان من به من ملحق می شود تو هستی و من خندان شدم.

 

پیامبر بینوایان و مستمندان را هم به خانه ی فاطمه راهنمایی می نمود. جابر روایت کرده که گوید: روزی در مسجد نشسته بودیم، مرد عربی از قبائل اطراف شهر که از کهولت و پیری نمی توانست بخوبی راه برود و جامه ی مندرسی بر تن داشت پیش آمد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حال او را پرسید و پیرمرد عرب از فقر وگرسنگی و برهنگی خود به آن حضرت شکایت کرد.

پیغمبر فرمود: من تو را به خانه ی کسی که خدا و رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست می دارد، راهنمایی می کنم . او کسی است که خدا را بر خویش مقدم میدارد، برو به خانه فاطمه.

در این وقت به بلال فرمود:برخیز واین مرد را به خانه فاطمه ببر. مرد عرب به همراه بلال به در خانه فاطمه سلام الله علیها آمد، سلام کرد و از وضع و حال خود به وی شکایت کرد.

دختر پیغمبر دستبند و گردنبندی را که به تازگی دختر عمویش برای او هدیه آورده بود، از گردن خود بیرون آورده و به مرد عرب داد و فرمود: آن را بردار و به بازار برده بفروش، امید است خدای تعالی خیری در آن برای تو مقرر فرماید.

مرد عرب گردنبند را برداشته به مسجد و آن را به رسول خدا نشان داده گفت:ای رسول خدا! فاطمه این گردنبند را به من عطا فرمود.

عماربن یاسر برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا آیا به من اجازه میدهی این گردنبند را خریداری کنم ؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آن را خریداری کن که هر کس در خرید آن شرکت کند، اگر چه همه جن و انس باشند خداوند آنان را به آتش جهنم عذاب نخواهد کرد .

عمار به آن مرد عرب گفت:آن را به چند میفروشی ؟

عرب گفت:به نان و گوشت که شکم مرا سیر کند و لباسی که بدنم را با آن بپوشانم و دیناری که به وسیله آن به نزد خاندان و قبیله ام بروم.

عمار که بتازگی سهم غنیمت خود را از خیبر گرفته بود به آن مرد عرب گفت: من آن را با بیست دینار(سکه طلا) و دویست درهم(سکه نقره) و یک جامه از برد یمانی و مرکبی که تو را به خانواده ات برساند و یک خوراک نام گندم و گوشت از تو خریداری می کنم.

مرد عرب با خوشحالی گفت:به راستی مرد با سخاوتمندی  هستی، و به دنبال آن دعا کرد و گفت : " خدایا به فاطمه نعمتی را که چشمی ندیده و گوشی نشنیده باشد، عطا فرما !"

عمار برخاست و به خانه رفت و آن گردنبند را با مشک خوشبو کرد و آن را در پارچه ای پیچید و به وسیله غلامی که او را از همان سهم غنیمت خیبر خریداری کرده بود،به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد و به او گفت تو را نیز به پیغمبر بخشیدم.

پیغمبر غلام را با گردنبند به نزد فاطمه فرستاد و فرمود آن را پیش فاطمه ببر و به او بده و تو را نیز به او بخشیدم.

غلام پیش فاطمه سلام الله علیها رفت و ماجرا را گفت ، فاطمه گردنبند را برداشت و غلام را نیز در راه خدا آزاد کرد. غلام مزبور خندان شد و فاطمه زهرا سبب خنده ی او را پرسید. غلام گفت: برکت بسیاری که در این گردنبند بود مرا به خنده انداخت ،زیرا گرسنه ای را سیر کرده و برهنه ای را پوشاند، و فقیری را بی نیاز کرد و بنده ای را آزاد ساخت و پس از اینها همه به نزد صاحبش بازگشت.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
دراین وب سایت دوست داریم برای دوستان ومردمان خونگرم روستای چهلخانه محفلی گرم صمیمی آماد کرد باشیم با تشکر از انتخاب شما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 234
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 178
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 103
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 103
  • بازدید ماه : 201
  • بازدید سال : 275
  • بازدید کلی : 16,640